جستجو برای:
  • صفحه اصلی
  • زبان انگلیسی
    • دوره جامع MSRT+ حل نمونه سوالات
    • دوره طلایی زبان انگلیسی بزرگسالان
  • تقویت رزومه
    • مقاله نویسی با هوش مصنوعی
  • اپلای تحصیلی
  • درباره ما
 
englishunipro.com
  • صفحه اصلی
  • زبان انگلیسی
    • دوره جامع MSRT+ حل نمونه سوالات
    • دوره طلایی زبان انگلیسی بزرگسالان
  • تقویت رزومه
    • مقاله نویسی با هوش مصنوعی
  • اپلای تحصیلی
  • درباره ما
0
ورود / عضویت

بلاگ

englishunipro.comبلاگآموزش زبان انگلیسیEnglish Short Storiesسطح متوسطThe Unplanned Road Trip

The Unplanned Road Trip

آبان 25, 1404
ارسال شده توسط h261442_ali
آموزش زبان انگلیسی ، English Short Stories ، سطح متوسط
54 بازدید

برای شنیدن صدا روی نوار پخش زیر کلیک کنید

Emma had only ten minutes to catch her train when her phone buzzed with a strange message:
If you want to find something you lost long ago, take the next bus instead.

Her heart jumped. She didn’t recognize the number. She looked around the busy station, wondering if someone was playing a joke. But something inside her whispered, Go. Emma had been feeling tired, stuck, and bored with her life for months. Maybe this was the adventure she needed.

So instead of running to the train, she walked to the bus stop and got on the first bus leaving the station. She didn’t even check where it was going.

The bus was almost empty. There was an old man reading a map upside-down, a teenage girl taking photos of everything, and a tall guy with a travel backpack eating chips. Emma sat by the window, feeling a mix of fear and excitement.

After an hour, the bus stopped near a small town surrounded by green hills and bright yellow fields. Emma had never seen such a calm, beautiful place. She stepped off the bus and noticed the tall guy with the backpack walking toward her.

“Strange message?” he asked.

Emma froze. “You got one too?”

He nodded and showed his phone. It had the exact same text.

The two decided to explore the town together. They walked past colorful houses, talked to friendly shop owners, and followed a small path that led them to a lake with crystal-clear water. There, they met the old man from the bus. He laughed and told them he had also received the same mysterious message.

“So… who sent it?” Emma asked.

The old man pointed to a wooden sign near the lake. It said:
Sometimes, you must get lost to find yourself.

Emma felt a sudden warmth inside her chest. She understood. Nobody had sent the message. It wasn’t magic. It wasn’t a trick. It was just a reminder she desperately needed: her life was more than routines, deadlines, and stress. She needed to slow down. She needed to breathe.

When Emma finally returned home that evening, she didn’t find the sender of the message—but she found something much more important.

She found herself again.

ترجمه فارسی

اِما فقط ده دقیقه وقت داشت تا به قطارش برسد که گوشی‌اش با پیام عجیبی لرزید:

«اگر می‌خواهی چیزی را که مدت‌ها پیش گم کرده‌ای پیدا کنی، به جایش سوار اتوبوس بعدی شو.»

قلبش پرید. شماره را نمی‌شناخت. به اطراف ایستگاه شلوغ نگاه کرد، با خود فکر کرد که آیا کسی دارد شوخی می‌کند. اما چیزی در درونش زمزمه کرد، «برو». اِما ماه‌ها بود که از زندگی‌اش احساس خستگی، گیر افتادن و کسالت می‌کرد. شاید این همان ماجراجویی بود که به آن نیاز داشت.

بنابراین به جای دویدن به سمت قطار، به ایستگاه اتوبوس رفت و سوار اولین اتوبوسی شد که ایستگاه را ترک می‌کرد. او حتی بررسی نکرد که [اتوبوس] کجا می‌رود.

اتوبوس تقریباً خالی بود. پیرمردی بود که نقشه‌ای را وارونه می‌خواند، دختر نوجوانی که از همه‌چیز عکس می‌گرفت، و مردی قدبلند با کوله‌پشتی سفری که چیپس می‌خورد. اِما کنار پنجره نشست، در حالی که ترکیبی از ترس و هیجان را احساس می‌کرد.

بعد از یک ساعت، اتوبوس در نزدیکی شهر کوچکی که با تپه‌های سبز و مزارع زرد روشن احاطه شده بود، ایستاد. اِما هرگز چنین مکان آرام و زیبایی ندیده بود. او از اتوبوس پیاده شد و متوجه شد که مرد قدبلند با کوله‌پشتی به سمت او می‌آید.

مرد پرسید: «پیام عجیب؟»

اِما خشکش زد. «تو هم یکی گرفتی؟»

او سرش را تکان داد و گوشی‌اش را نشان داد. دقیقاً همان متن را داشت.

آن دو تصمیم گرفتند با هم شهر را بگردند. آنها از کنار خانه‌های رنگارنگ عبور کردند، با مغازه‌داران مهربان صحبت کردند و مسیر کوچکی را دنبال کردند که آنها را به دریاچه‌ای با آب شفاف رساند. آنجا، پیرمردی را که در اتوبوس بود، ملاقات کردند. او خندید و به آنها گفت که او هم همان پیام مرموز را دریافت کرده است.

اِما پرسید: «خب… کی فرستاده؟»

پیرمرد به تابلوی چوبی کنار دریاچه اشاره کرد. روی آن نوشته بود:

«گاهی اوقات، باید گم شوی تا خودت را پیدا کنی.»

اِما گرمای ناگهانی در سینه‌اش احساس کرد. او فهمید. هیچکس پیام را نفرستاده بود. جادو نبود. حقه نبود. فقط یادآوری بود که او به شدت به آن نیاز داشت: زندگی او چیزی فراتر از روزمرگی‌ها، ضرب‌الاجل‌ها و استرس بود. او نیاز داشت که سرعتش را کم کند. نیاز داشت که نفس بکشد.

وقتی اِما بالاخره آن شب به خانه برگشت، فرستنده پیام را پیدا نکرد—اما چیزی بسیار مهم‌تر پیدا کرد.

او دوباره خودش را پیدا کرد.

واژگان (Vocabulary 📚)

Vocabulary Table
Wordsمعنی
strange messageپیام عجیب
adventureماجراجویی
upside-downوارونه / برعکس
backpackکوله‌پشتی
fearترس
excitementهیجان
exploreکاوش کردن / گشت و گذار کردن
pathمسیر / گذرگاه
crystal-clearشفاف / زلال
mysteriousمرموز / اسرارآمیز
get lostگم شدن
routinesروزمرگی‌ها / کارهای روتین

📝Task 1: True or False

Are the sentences true or false?

Task 1

1 / 5

.Emma received the strange message while she was already sitting on the train

2 / 5

.The message told Emma to take the next bus instead of the train

3 / 5

.Emma knew the person who sent the message

4 / 5

.The tall guy with the backpack also received the same message

5 / 5

.The old man on the bus told them that he sent the message

امتیاز شما

میانگین امتیازها 0%

0%

📝 Task 2: Fill in the blanks

Complete the sentences with the correct words.

Task 2

1 / 5

.Emma had only ten minutes to catch her ________ when she got the message

2 / 5

.The bus stopped near a small ________ surrounded by green hills

3 / 5

.________The tall guy was carrying a travel

4 / 5

.______Emma and the guy followed a small path that led to a beautiful

5 / 5

.The wooden sign near the lake said, “Sometimes, you must get ________ to find yourself

امتیاز شما

میانگین امتیازها 0%

0%

💬 Discussion Question

If you received a mysterious message telling you to change your plans, would you follow it? Why or why not?

در تلگرام
کانال ما را دنبال کنید!
در اینستاگرام
ما را دنبال کنید!

مطالب زیر را حتما مطالعه کنید

داستان کوتاه انگلیسی سطح مبتدی
A Surprise Letter
داستان کوتاه انگلیسی سطح پیشرفته
The Unexpected Guest at Midnight
داستان کوتاه انگلیسی سطح متوسط
A Confusing Message
داستان کوتاه انگلیسی سطح پیشرفته
A Choice Between Two Paths
داستان کوتاه انگلیسی سطح مبتدی
The Friendly Neighbor
داستان کوتاه انگلیسی سطح مبتدی
Asking for Directions

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.

جستجو برای:
دسته‌ها
  • English Short Stories
  • آموزش زبان انگلیسی
  • رزومه تحصیلی
  • سطح پیشرفته
  • سطح مبتدی
  • سطح متوسط
نوشته‌های تازه
  • A Surprise Letter آذر 7, 1404
  • The Unexpected Guest at Midnight آذر 2, 1404
  • A Confusing Message آذر 1, 1404
  • A Choice Between Two Paths آبان 30, 1404
  • The Friendly Neighbor آبان 28, 1404

درباره ما

آماده‌ای برای یه آینده‌ی بهتر؟
انگیش یونی پرو کنارتونه تا مهارت‌های انگلیسی، مقاله‌نویسی و رزومه‌نویسی‌تون رو تقویت کنین، بهترین نسخه‌ی خودتون بشین و برای اپلای تحصیلی بدون استرس اقدام کنین.

مقالات آموزشی
  • English Short Stories (43)
  • آموزش زبان انگلیسی (43)
  • رزومه تحصیلی (2)
  • سطح پیشرفته (14)
  • سطح مبتدی (16)
  • سطح متوسط (13)
enamad
نماد اعتماد الکترونیکی
تمامی حقوق برای انگلیش یونی پرو محفوظ است.
ورود به سیستم ×

شانزده − 9 =

ورود با کد یکبارمصرف
ارسال مجدد کد یکبار مصرف(00:30)
آیا حساب کاربری ندارید؟
ثبت نام

پانزده + 10 =

ارسال مجدد کد یکبار مصرف (00:30)
برگشت به صفحه ورود به سایت

ورود

رمز عبور را فراموش کرده اید؟

هنوز عضو نشده اید؟ عضویت در سایت