جستجو برای:
  • صفحه اصلی
  • زبان انگلیسی
    • دوره جامع MSRT+ حل نمونه سوالات
    • دوره طلایی زبان انگلیسی بزرگسالان
  • تقویت رزومه
    • مقاله نویسی با هوش مصنوعی
  • اپلای تحصیلی
  • درباره ما
 
englishunipro.com
  • صفحه اصلی
  • زبان انگلیسی
    • دوره جامع MSRT+ حل نمونه سوالات
    • دوره طلایی زبان انگلیسی بزرگسالان
  • تقویت رزومه
    • مقاله نویسی با هوش مصنوعی
  • اپلای تحصیلی
  • درباره ما
0
ورود / عضویت

بلاگ

englishunipro.comبلاگآموزش زبان انگلیسیEnglish Short Storiesسطح پیشرفتهThe Day the Elevator Stopped

The Day the Elevator Stopped

آبان 21, 1404
ارسال شده توسط h261442_ali
English Short Stories ، آموزش زبان انگلیسی ، سطح پیشرفته
44 بازدید

برای شنیدن صدا روی نوار پخش زیر کلیک کنید

The elevator had been humming smoothly, carrying its usual cargo of indifferent city souls, when—without the slightest warning—it lurched, groaned, and stopped between the twelfth and thirteenth floors. The sudden stillness was unnerving, like the city itself had paused to take a breath.

Amir blinked at the flickering lights. He had been rehearsing a crucial presentation in his mind—a pitch that could make or break his future at the architecture firm. The elevator, however, had other plans. Around him, strangers exchanged uneasy glances: a young woman clutching a violin case, a middle-aged man in an expensive suit scrolling frantically on his dead phone, and an elderly lady with a serene smile, as if she had been waiting for this very moment.

The minutes stretched. Someone pressed the emergency button again and again, to no avail. The air grew warmer, the silence heavier. “This can’t be happening,” the man in the suit muttered. “I have a flight in two hours!”

Amir tried to steady his breath. He caught the violinist’s trembling eyes. “Maybe it’s a sign,” she said softly. “To slow down.”

He forced a smile. “A sign? From who—maintenance?”

But the old lady chuckled quietly. “From whoever still remembers how to listen.”

Her words hung in the stale air. Then, one by one, the passengers began talking—first awkwardly, then with genuine interest. The violinist spoke about her first concert in Vienna; the businessman confessed he hated his job; Amir found himself describing how he’d lost his passion for design. The old woman listened, nodding, occasionally offering cryptic remarks that felt wiser than they should have been.

Time blurred. In the dim light, the elevator no longer felt like a prison—it was a tiny sanctuary suspended between two worlds.

Then, with a sudden jolt, the elevator came back to life. The doors slid open onto the thirteenth floor. Everyone hesitated, blinking against the bright hallway lights.

“Strange,” the businessman said, “I could’ve sworn we were between floors.”

But the old lady was gone. Vanished, as if she had stepped out into the air itself. Only her faint scent of lavender remained.

Amir stepped out last, glancing once more at the empty corner where she had stood. The elevator doors closed with a soft chime.

That evening, he quit his job and began designing again—this time, for himself.

Because sometimes, it takes a stopped elevator to move you forward.

ترجمه فارسی

آسانسور تا چند لحظه قبل با صدای یکنواخت خودش حرکت می‌کرد و مثل همیشه، بارِ روزمرهٔ آدم‌های بی‌حوصلهٔ شهر را حمل می‌کرد. اما—بی‌هیچ هشدار قبلی—یکهو تکان شدیدی خورد، ناله‌ای کرد و بین طبقهٔ دوازدهم و سیزدهم ایستاد. سکوت ناگهانی مثل این بود که خودِ شهر نفسش را حبس کرده باشد.

امیر به چراغ‌هایی که چشمک می‌زدند نگاه کرد. داشت در ذهنش ارائهٔ مهمی را تمرین می‌کرد—ارائه‌ای که می‌توانست آینده‌اش را در شرکت معماری بسازد یا نابود کند. اما آسانسور انگار برنامه‌های خودش را داشت. دور و برش، آدم‌های غریبه با نگرانی همدیگر را نگاه می‌کردند: دختر جوانی که قاب ویولن را محکم چنگ زده بود، مردی میان‌سال با کت‌وشلوار گران‌قیمت که با گوشیِ خاموشش بی‌هدف ور می‌رفت، و پیرزنی با لبخند آرامی که انگار دقیقاً منتظر چنین لحظه‌ای بوده.

دقایق کش آمد. یکی چند بار پشت سر هم دکمهٔ اضطراری را فشار داد، اما بی‌فایده. هوا گرم‌تر شد و سکوت سنگین‌تر.
«باورم نمی‌شه…» مرد کت‌وشلواری غر زد. «دو ساعت دیگه پرواز دارم!»

امیر سعی کرد نفسش را آرام کند. نگاهش به دختر ویولنیست افتاد که چشمان لرزانش را به او دوخته بود.
آهسته گفت: «شاید یه نشونه‌س… که کندتر بریم.»

امیر لبخند زورکی زد. «نشونه؟ از طرف کی؟ بخش تعمیرات؟»

اما پیرزن آرام خندید. «از طرف هر کسی که هنوز یادش هست چطور گوش بده.»

حرفش در هوای بی‌رمق آسانسور شناور ماند. بعد، کم‌کم بقیهٔ مسافرها شروع کردند به صحبت—اول با خجالت، بعد کم‌کم صمیمانه. دختر از اولین کنسرتش در وین گفت؛ مرد اعتراف کرد که از کارش متنفر است؛ امیر خودش را پیدا کرد که دارد توضیح می‌دهد چطور عشقش به طراحی را از دست داده. پیرزن فقط گوش می‌داد، سر تکان می‌داد و گاهی جمله‌هایی مرموز می‌گفت که عجیب‌تر از سن و سالش حکیمانه بود.

زمان محو شد. در نور کم، آسانسور دیگر شبیه زندان نبود—شبیه یک پناهگاه کوچک بود، معلق بین دو دنیا.

بعد ناگهان، با تکانی شدید، آسانسور دوباره جان گرفت. درها باز شد روی طبقهٔ سیزدهم. همه مکث کردند و به نورِ تندِ راهرو چشم تنگ کردند.

مرد کت‌وشلواری گفت: «عجیبه… من مطمئن بودم بین طبقات گیر کرده بودیم.»

اما پیرزن رفته بود. ناپدید شده بود، انگار در هوا قدم گذاشته باشد. فقط بوی faint لاوندرش مانده بود.

امیر آخرین نفر بیرون رفت و یک بار دیگر گوشه‌ای را که او ایستاده بود نگاه کرد. درهای آسانسور با صدای آرامی بسته شدند.

آن شب، امیر کارش را رها کرد و دوباره شروع به طراحی کرد—این بار، برای خودش.

چون گاهی یک آسانسورِ ازکارافتاده همان چیزی‌ست که تو را به حرکت درمی‌آورد.

واژگان (Vocabulary 📚)

Vocabulary Table
Wordsمعنی
Elevatorآسانسور
Lurched(به شدت) تکان خورد
Unnervingنگران‌کننده / دلهره‌آور
Flickeringسوسو زدن / چشمک‌زن
Crucialحیاتی / بسیار مهم
Emergency buttonدکمه اضطراری
To no availبی‌فایده / بی‌نتیجه
Confessedاعتراف کرد
Passionشور و اشتیاق
Crypticمرموز / مبهم
Sanctuaryپناهگاه / مکان امن
Suspendedمعلق
Vanishedناپدید شد

📝Task 1: True or False

Are the sentences true or false?

Task 1

1 / 5

.The elevator stopped between the twelfth and thirteenth floors

2 / 5

.Amir was reading a book when the elevator stopped

3 / 5

.There was a young woman with a violin case in the elevator

4 / 5

.The old lady seemed frightened and kept pressing the emergency button

5 / 5

.When the elevator started moving again, the old lady disappeared

امتیاز شما

میانگین امتیازها 0%

0%

📝 Task 2: Fill in the blanks

Complete the sentences with the correct words.

Task 2

1 / 5

.The elevator suddenly __________, __________, and stopped between two floors

2 / 5

.Amir had been preparing for a crucial __________ that could make or break his future

3 / 5

.The violinist said softly, “Maybe it’s a __________ to slow down

4 / 5

.The old woman listened, nodding, and sometimes offering __________ remarks

5 / 5

.Amir quit his job that evening and began __________ again—for himself

امتیاز شما

میانگین امتیازها 0%

0%

💬 Discussion Question

Do you think the old lady was a real person or something symbolic? What do you think she represented in the story?

در تلگرام
کانال ما را دنبال کنید!
در اینستاگرام
ما را دنبال کنید!

مطالب زیر را حتما مطالعه کنید

داستان کوتاه انگلیسی سطح مبتدی
A Surprise Letter
داستان کوتاه انگلیسی سطح پیشرفته
The Unexpected Guest at Midnight
داستان کوتاه انگلیسی سطح متوسط
A Confusing Message
داستان کوتاه انگلیسی سطح پیشرفته
A Choice Between Two Paths
داستان کوتاه انگلیسی سطح مبتدی
The Friendly Neighbor
داستان کوتاه انگلیسی سطح متوسط
The Unplanned Road Trip

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.

جستجو برای:
دسته‌ها
  • English Short Stories
  • آموزش زبان انگلیسی
  • رزومه تحصیلی
  • سطح پیشرفته
  • سطح مبتدی
  • سطح متوسط
نوشته‌های تازه
  • A Surprise Letter آذر 7, 1404
  • The Unexpected Guest at Midnight آذر 2, 1404
  • A Confusing Message آذر 1, 1404
  • A Choice Between Two Paths آبان 30, 1404
  • The Friendly Neighbor آبان 28, 1404

درباره ما

آماده‌ای برای یه آینده‌ی بهتر؟
انگیش یونی پرو کنارتونه تا مهارت‌های انگلیسی، مقاله‌نویسی و رزومه‌نویسی‌تون رو تقویت کنین، بهترین نسخه‌ی خودتون بشین و برای اپلای تحصیلی بدون استرس اقدام کنین.

مقالات آموزشی
  • English Short Stories (43)
  • آموزش زبان انگلیسی (43)
  • رزومه تحصیلی (2)
  • سطح پیشرفته (14)
  • سطح مبتدی (16)
  • سطح متوسط (13)
enamad
نماد اعتماد الکترونیکی
تمامی حقوق برای انگلیش یونی پرو محفوظ است.
ورود به سیستم ×

دو × 2 =

ورود با کد یکبارمصرف
ارسال مجدد کد یکبار مصرف(00:30)
آیا حساب کاربری ندارید؟
ثبت نام

سه × 3 =

ارسال مجدد کد یکبار مصرف (00:30)
برگشت به صفحه ورود به سایت

ورود

رمز عبور را فراموش کرده اید؟

هنوز عضو نشده اید؟ عضویت در سایت